💢
بگذارید صحبت کند.
🔹روزی که امام به ایران آمدند بعد از بهشت زهرا به منزل پدر من آمدند وقتی آقا نماز را خواندند گفتند غذای خیلی سادهای بیاورید من خسته هستم و مدتی است چیزی نخوردم. پسر من که آن موقع شش ساله بود این طرف و آن طرف می دوید، امام گفتند: این کیست؟
مادرم گفتند: آقا نوه من است.
امام به او گفتند: پسر جان شما چه کردید؟ او نیز شروع کرد به صحبت کردن.
🔸پس از مدتی بزرگترها به او گفتند که برود.
آقا فرمودند: بگذارید این بچه اینجا بایستد و برای من صحبت کند. آن وقت او بازوی چپ خودش را که "انتظاماتِ ورودِ امام خمینی" بر پارچهای نوشته شده و به دستش بسته بود را به طرف آقا تکان میداد.
🔹آقا گفتند این بچه چه کار میکند؟ چرا بازوی خودش را به طرف من تکان میدهد؟
مادرم گفتند که آقا شما روی دست او را بخوانید، دستش را برای شما تکان میدهد.
🔸
آقا نگاه کردند و گفتند: بَه بَه شما انتظامات من هستید؟ این بچه ذوق کرد و گفت: بله آقا من از صبح در خانه پاس میدادم، دشمنان حمله نکنند.
بزرگترها میگفتند که آقا شما خسته هستید و استراحت کنید. ایشان میگفتند که صحبتهای این بچه برای منجالبتر است از این که من بخواهم استراحت بکنم.
✍ مریم کشاورز، نوه آیتالله پسندیده
_________________________
📍
#دختران_روح_الله
▪️
@dokhtaraneruhollah