🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_سی_ام
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
بعد از چیدن سفره صبحانه به سمت مبلی که کاوه اونجا خوابیده بود حرکت کردم که با دیدن جای خالیش نگاهی به اطراف کردم ، اما نبود .
نگاهی به ساعت کردم ، نزدیکای اذان صبح بود .
به سمت آشپزخونه رفتم تا وضو بگیرم .
اگر مامان خونه بود عمرا اجازه نمی داد توی ظرفشویی دستام رو بشورم .
از موقعیت استفاده کردم و سریع وضو گرفتم .
با یاد آوری اینکه توی خونه مهر نداریم ، دستم رو مشت کردم و محکم روی ظرفشویی زدم .
+ چته تو ؟!
وحشی شدی جدیدا !
با شنیدن صدای کاوه هول کردم و دستپاچه به عقب برگشتم .
- چ ... چیزه .
یعنی خونه مهر نداریم .
متفکرانه بهم خیره شد .
+ مهر ؟
باز تو جو گیر شدی ؟!
میخوای نماز بخونی؟!
جل الخالق!
به طرف پنجره آشپزخونه رفت و در حالی که به آسمون خیره شده بود گفت :
+آفتابم از جای همیشگی طلوع کرده .
پس چه خبره؟
- اولا جو گیر خودی !
دوما اولا .
سوما احتمالا تو مهر داری ، حالا یکی میدی ؟!
ثانیا ...
+ثانیا؟
- شبا توی دریا میخوابی که اینقدر با نمکی؟
خنده ای کرد و گفت :
+ آره .
میگم مروا؟!
- ها؟
+جانت بی بلا خواهرم .
با حرفش زدم خنده ای کردم .
+این مدت کجا بودی؟
با پرویی گفتم :
- یه جای خوب .
حالا مهر رو میدی یا نه ؟!
نمازم دیر میشه .
کاوه می خواست روی صندلی بشینه که با این حرفم صندلی رو سرجاش گذاشت و به سمتم اومد .
+ اون جای خوب کجاست ؟!
- کاوه الان وقت این سوالا نیست !
آفرین مهر بده دیگه .
خنده ای کرد و گفت :
+ نکنه با راهیان نور دانشگاه رفتی شلمچه ؟
- شاید .
یه بحث مفصله .
بعدا توضیح میدم برات .
مهرو بده دیگه ...
+ خیلی خب گفتی توضیح می دی !
مهر و جانماز توی کشوی میز سفیده توی اتاقم هست .
تیکه ای از نون روی میز برداشتم و توی مربا زدم و با خوشحالی به سمت اتاق کاوه دویدم و کاوه رو در شوک عمیقش تنها گذاشتم.
مهر و جانماز رو در آوردم .
حالا که چادر ندارم !
هوف خدا هوف !
البته میشه پوشش کامل داشت و نماز خوندا !
روسریم رو جلو کشیدم و مانتو و شلوارمم مرتب کردم .
همین که خواستم نماز بخونم ...
ادامه دارد ...
.🖤🥀.↯
@dokhtaranzeinabi00
🍃💚🍃💚🍃