چون جام ِزهر غریبانه سر کشید فریاد زدخدا و عبا را به سر کشید پنجاه وچند سال موسا به کوچه ها پنجاه وچند مرتب آه از جگر کشید با سینهای که آتش از آن شعله میکشید آری نفسنفس زدنش تا سحر کشید او بود وخاکِ حجره و یک ناله ی ضعیف گاهِ سحربه جانب جانانه پر کشید