من یه معلم ساده بودم و بیشترین ضربه رو از سادگی و خوش قلبیم خوردم یکی از شاگردام به نامالیسا چند سالی بود که شاگرد نمونه کلاس بود و بارها و بارها از هوش و زکاوت و زیبایی این دختر برای شوهرم تعریف میکردم و عکسهای اردو رفتن و جایزه گرفتن دخترها رو به شوهرم نشون میدادم.
بعضی وقتا حواسم به شوهرم بود وقتی عکس دختر های کلاس رو نشونش میدادم رو عکس الیسا زوم میکرد منم به روش نمیووردم.یه روز مثل همیشه داشتم میرفتم مدرسه یادم اومد که نمونه سوال های بچه هارو توو خونه جا گذاشتم.برگشتم سمت خونه،وارد حیاط که شدم دیدم یه کوله دخترونه جلو در اتاق رو زمین افتاده و...https://eitaa.com/joinchat/1180172352C8b4e1422e6#داستان_کاملا_واقعی👆🔥🍃💔