‍ 🔺خاطرات مردم سوریه از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی برادرم زنگ زد و گفت: امروز حرم حضرت زینب خیلی شلوغ بود. همه آمده بودند و برای حاج قاسم گریه می‌کردند. با هر کدام از دوستانم تماس می‌گرفتم یا فیلم‌هایی که می‌فرستادند نگاه می‌کردم، می‌دیدم در حلب و دمشق و حمص، همه‌جا راهپیمایی و عزاداری است. مردم عکس حاج قاسم را دستشان گرفته بودند و شعار می‌دادند: ما قاسم سلیمانی هستیم. کوچه‌ها و مغازه‌ها را پارچه‌ی سیاه زده بودند. همه خانواده من در سوریه زندگی می‌کنند. مردمی که از نزدیک جنگ و مقاومت را درک کرده‌اند، می‌فهمند حاج‌قاسم یعنی چه. آنها همه او را خوب می‌شناسند، اگر شناختشان بیشتر از ایرانی‌ها نباشد، کمتر نیست. حاج‌قاسم قائد ما بود، او را فرشته‌ی نجاتمان می‌دانستیم. همه ناراحت بودند، حتی آنهایی که با جریان مقاومت میانه‌ای نداشتند. آن وسط، فقط وطن فروش‌هایی که همیشه پشت آمریکا و اسرائیل بوده‌اند، از این اتفاق خوشحال بودند و می‌گفتند: دست راست آقای خامنه‌ای شکسته شد. این حرف خیلی دل مردم سوریه را می‌سوزاند. حاج‌قاسم نقش پدرشان را داشت. مقتدای جوانان مبارز بود و نگران بودند با رفتن او مقاومت هم در سوریه زمین‌گیر شود؛ اما وقتی پیام رهبر به گوششان رسید که آمریکا باید اخراج شود و وقتی دیدند به یک هفته نکشیده پایگاهش را در عراق زدند، جان تازه گرفتند و فهمیدند که هنوز هم قدرت داریم و تنها نمانده‌اند. من اهل روستای کفریا هستم و دقیق می‌دانم که حاج‌قاسم چه نقش مهمی در رساندن کمک و شکستن محاصره‌ی این روستا داشته است. برادرم تعریف می‌کرد که بیرون از روستا مشغول مبارزه بودند. ناگهان به آنها گفتند: بروید داخل سنگرهایتان که حاج قاسم قرار است برای سرکشی بیاید. وقتی حاج قاسم رسید و دید از سربازها خبری نیست، ناراحت شد و گفت : بگویید همه بیایند بیرون، من آمده‌ام به آنها سر بزنم و از حال و روحیه‌شان بپرسم. حضور مؤثر او باعث شد حصر فوعه و کفریا بشکند. از وقتی شهید شده و عکسش را زده‌ام توی خانه‌مان ، همیشه به دختر سه ساله‌ام نشانش می‌دهم و از شجاعت او برایش می‌گویم... ✍️ ولامعمار از سوریه 📚 برگی از کتاب «» 🌋 @doostibakhoda