🔹 جاسوس راستگو 🔺 هنگامی که مأمون خلیفه عباسی، طاهر بن حسین را به جنگ علی بن عیسی فرستاد، چون لشکرها به هم نزدیک شدند، طاهر پیوسته جستوجو میکرد و هرگاه جاسوسی میگرفت، بیدرنگ او را میکشت و بر او رحم نمیکرد و میگفت: «یک جاسوس به تنهایی لشکری را زیر و زبر میکند». روزی در جستوجوهای خود، زید شجاع را دید که با غلامی بر شتری تیزرو نشسته بود و میآمد. او را خواست و از او پرسید: تو کیستی؟ زید گفت: من جاسوسم! طاهر خندید و گفت: این مرد دیوانه است! زید گفت: نه دیوانه نیستم، جاسوسم. طاهر پرسید: برای جاسوسی چه کسی آمدهای؟ زید گفت: طاهر بن حسین. طاهر پرسید: تو را چه کسی فرستاده است؟ زید گفت: علی بن عیسی. طاهر پرسید: چرا این راز را پنهان نمیکنی؟ زید گفت: بدان جهت که من در همه عمر خود دروغ نگفتهام. طاهر گفت: پس چرا به علی بن عیسی نگفتی؟ زید گفت: زیرا علی اخلاق مرا میداند و مرا فرستاده است تا هر چه ببینم، راست بگویم. طاهر دستور داد او را به لشکرگاه بردند و در جایی نیک فرود آوردند. سپس به او گفت: راست بگو، چه قصدی داری؟ آیا میخواهی بگریزی؟ زید گفت: اگر فرصت یابم، این کار را میکنم. به دستور طاهر، او را گرد لشکرگاه گردانیدند و یک یک سرهنگان را به او نشان دادند. پس از آن پرسید: لشکر مرا دیدی؟ زید گفت: دیدم. طاهر پرسید: لشکر من بیشتر است یا لشکر علی بن عیسی؟ زید پاسخ داد: هر دو بسیارند. سرانجام، طاهر به او جایزهای گرانبها داد و اجازه داد تا برگردد و گفت: من به خاطر راست گوییات، جانت را بخشیدم. پس زید به سبب راستی در گفتار نجات یافت و به لشکرگاه خود بازگشت». 📚 حکایتهای دلنشین (بازنویسی جوامع الحکایات)، ص 108 ـ 110