🔸روز اول وقتی جاگیرواگیر شدیم دم غروب آقای همسایه آمد پشت در. تقتق زد به شیشه!
گفت " ابوحیدرم! من هر روز برای شما سحری و افطاری میآورم." هیچ جوری باورم نمیشد. توی دلم حرفهای ملت را مرور کردم. " اینها فقط برای اربعین به زائر خدمت میکنند. حالا مجبورند چون ایران توی جنگ کمکشان کرده. اینها دشمنی و کینه قدیمی از ایران دارند." تازه وقتی ذهن آدم از این حرفها پر شد از هوا هم کوفته میآید و مقدمات آدم را برای تکمیل کردن این نتیجه محکم میکند. چه بسا خودم هم سر چند تا اتفاق گفتم: "آره، دیدی!"
🔸چند روزی که مهمان ضیافت رمضانی امامحسین(ع) بودیم طوری "علی عینی"،" علی راسی"، "انا بخدمتکم" از این آدمها شنیدیم که با گوشت و خون معنای غریبنوازی و مهربانی را چشیدیم. یک نتیجه اینطوری:
" اینها ذاتا خیلی مهربانند!"
سه تا بچه فنجول به خاطر نبود تلویزیون یکریز با وایفای ملت مجانا بارها "پایتخت" و ایضا کارتون دانلود میکردند. آب خوردن هم خریدنی بود و یکسره از خانه ابوحیدر میگرفتند. افطاری و سحری چشمشان زل بود به در که کی با آن سینی بزرگ پر از غذای عربی سرمیرسد...
🔸حرف خیلی میشود زد سر این رفتارها! اما چرا این انسانها با این حجم از محبت توانستند روزگاری چند قطره آب را از طفل شیری دریغ کنند حرفیست... برای فهمش برنامه این سحرهای ماه من و صحبتهای حاج آقا پناهیان را خوب است ببینیم...
🆔
@dorje_del