دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۶۴ #نویسنده مریم.ر خیلی دلم آشوب بود نگران محمد بودم . ن
۶۵ مریم.ر رفتم پرسیدم اونی که شهیدشده بود محمد رستمی بود . میشناختمش رفیقمون بود😔 خوش به سعادتش . اما محمد هم نبود دلواپس شدم . نکنه اونم شهیدشده باشه😳 چرا نیستش؛ شایدم زخمی شده باشه😔 خودمو به بیمارستان میرسونم . همه جارو گشتم دیگه داشتم ناامید میشدم خدایا خودت کمکش کن😢 بعد از یه عالمه گشتن پیداش کردم خوابیده بود بازوش زخمی شده بود😭 یکم نشستم تا اینکه بیدارشد _محمد داداش خوبی؟ دردنداری؟😢 _علیکم سلام . من اینجا چیکارمیکنم _چیزی نیست داداش . بازوت زخمی شده _ببین توراخدا ؛ بخاطر یه خراش منو بستری کردن _خراش😳میدونی چندتابخیه خورده😡 _پاشو داداش پاشو بریم بچه ها تنهان _محمدجان تو یکم دیگه استراحت کن ؛ من میرم دوباره میام پیشت _نه داداش منم میام اینجا آروم ندارم _محمد لجبازی نکن _میگم چیزیم نیست _از دست تو😕 _خیلی ترسیده بودم گفتم نکنه شهیدشدی!!😔 _نه داداش ؛ شهادت ماله خوباست نه ماله منی که دلم گیره به این دنیای فانی _تو دلت گیره؟ _آره ؛ دلم برای خانومم یذره شده همش بفکرشم؛ حالا تو بگو علی بنظرت منی که عاشق خانومم هستم و دلم بهش گیره شهادت نصیبم میشه؟😔 _دست روی دلم نزار منم دلم برای همسرم تنگ شده . خوش به حال محمد _کدوم محمد؟🤔 _محمدرستمی دیگه _آهان ؛ حالا چرا خوش به حال اون؟ _مگه نمیدونی؟ _نه . چیو؟ _محمدرستمی شهیدشده😔 _چی؟علی راست میگی😳 _ما اول فکرکردیم تو شهیدشدی😢 _اون یه بچه کوچیک داره . دیدی علی دیدی گفتم شهادت ماله خوباس . خوش به سعادتش ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman