🥀مادر رفته بود ملاقات دیده بود، ضعیف شده کبودی دستهایش را هم دیده بود. _احمد حان دستات چبشده❓ خندیده بود.. _توروخدا بگو. +جای دستبنده میبندن دو طرف تخت شلاقم میزنن. تقلا میکنم ک طاقت بیارم...🥀💔 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•