از رنگ صورتی جلد خوشم نیامد.برای همین وقتی خواهرم کتاب را بهم داد بدون اینکه به خواندنش فکر کنم گذاشتمش بین کتابهای خوانده نشده. هر زمان که برای برداشتن کتابی دستم به سمتش میرفت دلدل کنان از کنارش میگذشتم و به خیال اینکه"خوب اینکه موضوش مشخصه"سراغ کتاب دیگری میرفتم.چند سالی گذشت و مهاجر سرزمین آفتاب مسافر خانههای زیادی شد. هر کسی که به امانت کتاب میخواست یکی از آنها همین کتاب صورتی رنگ بود. اما بلاخره وقت خواندنش رسید.به قول عزیزی برای پذیرش هرچیزی ظرف انسان باید آماده باشد. یک روز که از سرکار به خانه آمده بودم و ناهار میخوردم تلویزیون روشن بود و یک تبلیغ کتاب پخش شد.پویش کتابخوانی سوره مهر که موضوع کتاب را به تصویر کشیده بود. نماز خواندن یک ایرانی در فضایی که چند ژاپنی پشت میز کوتاهی نشسته بودند مرا آماده خواندن کتاب کرد.جلد صورتی نچسب و دلگیرش همچنان مثل گذشته بود اما کونیکو شخصیت زن کتاب آنقدر مرا جذب کرد که دو روزه همراه خودش و سرنوشتش شدم و عجب سرگذشت غبطه برانگیزی..
@dowchar دُچار یعنی عاشق