شکسته اند قلم ها و بسته اند دهان ها نشسته اند قدم ها و خسته اند توان ها نبرده راه به جایی خیال از تو سرودن چه ساکنند زمان ها، چه الکنند زبان ها چه حاجتی به بیان‌ست آنچه را که عیان‌ست که شرح عمرِ کم‌ت نیست در توان بیان ها کم از شکوه تو گفتند راویان احادیث نشسته داغ عظیمی میان سینه ی آنها کسی که حرز تو را بسته است بر سر بازو کشیده خطِّ سیاهی، به دور خط و نشان ها یکی ست لطف و عتابت!هرآنکه دور شد از تو چشیده است بلاها و دیده است زیان ها تویی که مرجع حل المسائل است نگاهت به ما نگاه بیانداز در هجوم گمان ها همیشه قصهٔ تو میخورد گریز به گودال درست لحظه ی آخر بریده است امان ها رضا شده ست علی اکبر و شدی تو حسینش عوض شده ست فقط جای پیرها و جوان ها دوباره راهی مشهد شدیم و توشهٔ ما شد پر از عریضهٔ حاجت شبیه نامه رسان ها غریب زاده! قریبِ به اتفاق سپردند که حاجت از تو بخواهیم ای امام جوان ها! شعر از سید جواد میرصفی ┄┅┅─═◈═━❀🔸❀━═◈═─ ☕️▣⃢🎤@dr_arefe_dehghani