سلام‌مطهره جان...شما و خانم عارفه دهقانی حرف دل من رو زدید..من الان سومی رو باردارم تو پنج ماهم ؛ تو شهر غریبم و هیشکی رو ندارم..فقط همسرم که خونه باشه کمکم میکنه..ارزو دارم یکم استراحت کنم با دو بچه ۴ ساله و ۱ ساله..خونه کوچک کمد دیواری نداره.‌‌خونه همیشه بهم ریخته..توانم خیلی کمه...و ایتکه همش ضعف و بیحالی دارم...یه دکتر بخوایم بریم با موتور با دو بچه خدا میدونه چقد اذیت میشیم...دو سه روز پیش از بس حالم بد شد و تپش قلب گرفتم سه روز بیمارستان بستری شدم تک و تنها..شوهرم خونه پیش بچه ها بود و ...دوبار اومدن بیمارستان به من سر زدن ولی بچه ها بیمارستان گذاشتن تو سرشون...پرستارا میگفتن بچه ها بزار پیش کسی گفتم فقط خدا و شوهرم .من هبشکی تو تهران ندارم که کمک حالم باشه.....بخاطر شغل شوهرم اومدم تهران...بزور غذا درست میکنم..در صورتیکه خانم پرانرژی هستم..ولی بارداری پشت هم توانمو گرفته....شوهرم طفلی خونه باشه پسر کوچکه پوشک میکنه میشورش..ولی واقعا خودم این چهار پنج ماه نابود شدم..شب عاشورا من بستری بودم وهزاران حرف دیگه‌.‌‌....دخترمو میبردم مهد ولی دیگه توانم کم شده بعضی وقتا کشش ندارم ببرمش...دلمم براش میسوزه که تو خونه ۵۰ متری چیکار کنه😢