هدایت شده از ✍بانو نـقیـبی
ای آخرین قصیده و ای بهترین کلام از هر غزل به مطلعِ نورانی‌ات سلام آرام می‌شود تپش و اضطرابِ شعر وقتی قلم به یادِ شما می‌کند قیام هر مصرعی به نامِ تو آغاز می‌شود ای سایه‌ات به روی‌ِ سرِ بیت مستدام آشفته اَست چینشِ هر جمله‌ام ولی لبخندتان به حرفِ دلم می‌دهد نظام مانندِ فتنه‌ها که شروعش مشوّش است آخر به نفعِ جبههٔ حق می‌شود تمام ای باغبانِ گلشنِ زیبایِ زندگی حیف از بهارِ عمر که دور از تو شد حرام مشغولِ کار هستم و در جست‌وجویِ یار در هر مکان و حالتی از صبح تا به شام گوشم به زنگ تا که صدایِ تو بشنوم چشمم به راه تا بفرستی به من پیام شب رفت و اصلِ مطلبِ خود را نگفته‌ام در قلبِ من به جز تو کسی نیست، والسّلام.