و یک فرم غیرطبیعی دارند. کِی غیرطبیعی میشود؟ موقعی که اصول مسلّم سیاسی که در هر کشوری مورد توجه است زیرپا گذاشته میشود. اغتشاش به هم ریختگی جامعه است، قتل، آتش زدن، به همریختن، قوانین را زیرپا گذاشتن، امنیت را از مردم سلب کردن، خب اینها در همه جای دنیا خط قرمز است. در هیچ فرهنگی در هیچ زمانی از تاریخ این موضوعات توجیه نشده، پذیرفته نشده. حتی در انقلابها این را نمیپذیرند یا مثلاً تجزیهی یک کشور خب این اصلاً منطق ندارد و در هیچ جای دنیا هیچ ملتی و هیچ گروهی نمیتواند از تجزیهی کشور حمایت کند یا نسبت به آن بیتوجه باشد یا مثلاً در خصوص پرچم خب پرچم نماد ملی یک کشور است، کسی نمیتواند بگوید من ملی هستم اما حالا پرچم را بیاحترامی کردم که کردم چه اهمیتی دارد این؟ خب اینها خطوط قرمز ملتها هستند. این میشود کارکرد غیرطبیعی یک حزب، یک دانشکده علوم سیاسی، یک روزنامه.
خب در این صحنه چه شد؟ آن جریان اول که دیگر حالا یک تربیتی پیدا کرده بودند (البته حالا حجم و عددشان هم حجم و عدد خیلی غالبی هم نیست، ضرر و مسئله دارد ولی اینطور نیست که آن دستهی اولیها را ما بگوییم یک اکثریتی از جوانهای ما اینگونه هستند، ضمناً همهشان هم اهل عملیات نیستند. این هم نیست که بگوییم هرکسی سرش در این شبکهها بود حتماً اغتشاشگر هم هست) و دستهی دومیها که شبکه شدند و دستهی سومیها آن احزاب و... به هم پیوست شدند و هرکدام از اینها در این فضا مثل یک صحنهی تئاتر، اینها عمل کردند.
شما نگاه کنید آقای خاتمی اول اغتشاشات یک علامت محدود میدهد که ما با شماییم و عناصری که مرتبطند با آقای خاتمی یک علامتی میدهند. بعد این تئاتر میآید در یک نقطهای حالا نیاز به نور زرد دارد. خاتمی میآید بیانیه میدهد میگوید بله این شعار «زن، زندگی، آزادی» شعاری است که مردم راه خودشان را پیدا کردند و حکومت بهتر است که با آنها همراه شود و به اینها کمک کند!!
بنابراین اینها یک جریان شدند و این اصلاً اتفاقی نبوده. انتشار آن یادداشت آقای میرحسین موسوی قبل از اغتشاشات و اتهامزنی راجع به رهبری و جانشینی رهبری که بعد از آن در روزنامهی واشنگتنپست تبدیل به یک مقالهای شد و این ادعا آنجا مطرح شد اینها اصلاً با هم بیارتباط نیستند، نمیتوانند بیارتباط باشند، جنسشان یکی است چون اینها همدیگر را نقد نمیکنند. میرحسین نمیگوید که بله من این را گفتم ولی این ربطی به من نداشت. آقای خاتمی نمیگوید اینهایی که رفتند شهید روحالله عجمیان را آنگونه به شهادت رساندند به من ربطی ندارند. تأیید نمیکند، رد هم نمیکند. بعداً آخر کار هم میآید میگوید حق با اینهاست که گفتند زن، زندگی، آزادی. یعنی اینجا میآید مشخص میکند. اینها اصلاً اتفاقی نیستند. به صورت تنظیم شده، برنامهریزی شده آمده جلو و یک صحنهی تئاتری را اینها خواستند شکل دهند ولی خب غافل بودند از اینکه آن شخصیت اعظم و آن ملت و آن تماشاچی هوشیار متوجه است که چه اتفاقی دارد روی صحنه میافتد.
برخی چهرههای فعالِ سلبریتیهای ورزشی و هنری در این قضیهی اغتشاشات هم در دستهی دوم قرار میگیرند؟
بله در دستهی دوم قرار میگیرند. چرا دستهی دوم؟ برای اینکه اینها کارکرد تخصصی دارند اما میبینیم بهعنوان نمونه علی دایی علیرغم اینکه برایش توضیح داده شده، مفصل کسانی رفتند توضیح دادند که آقا بیا برویم خانهی این آدمی که تو ادعا کردی، بیا برویم آنجا پدرش را ببین مادرش را ببین اقوامش را ببین، این اینجوری بوده. خب حرف از این محکمتر نمیشود که آقا تو این یک موردی که برداشتی ادعا کردی را بیا تا تهش برویم ببینیم چیست. باز ایشان میآید دو ماه بعد از آن ماجرا برای روزهای ۱۴,۱۵,۱۶ باز مطلب میزند، مغازهاش را تعطیل میکند. خب این معلوم است که بحث اشتباه نیست، بحث موردی نیست، یک جریانی است. در بستر هنریاش هم همین است لذا میبینید که هرروز خبر میدهند که یک هنرپیشهای کشف حجاب کرد و...
در تحلیل کلان ماجرا، بحثی که رهبر انقلاب مطرح کردند این بود که اقدام دشمن و این طراحیای که داشت اقدامی از روی «انفعال» بوده است. یعنی در مقابل حرکتِ پیشرفت و اقتدار کشور اینها دست به این اقدام زدند.
به عنوان سوال آخر این موضوع را چگونه تحلیل میکنید؟
این مسئله از دو منظر قابل بررسی است. یک منظر این است که خب غربیها در سالهای اخیر به شدت نگران شدند که آن سرمایهگذاری که آنها طی بیست سال، شاید هم بیشتر کرده در داخل ایران و یک کسانی را از داخل جامعهی جمهوری اسلامی جذب کردند که بعضی از این مجذوبین به شکل افتضاحی در خدمت آن دستگاه سیاسی آمریکا قرار گرفتند (امثال علی افشاری) و بعضیهای دیگر هم نه، فنیتر کار کردند، یک خرده محترمانهتر کار کردند و اینها آرام آرام در نظام جمهوری اسلامی وجه حداکثری به خودشان گرفتند یعنی یک حداکثری در دولت، در مجلس، در دانشگاه، در شوراهای