هدایت شده از ...taheri
پرچم تو باد را این سو و آن سو می برد گنبدت خورشید را هر روز از رو می برد عده ای را گنبدت یک دسته را گلدسته ات.... گاه دل را چشم جادو گاه ابرو می برد بسته به ایمان خویش از آب سقاخانه ات یک نفر آب و کسی می گفت دارو می برد پلک گردی را نمی گیرد نمی داند که چیست؟ لذتی را که از این درگاه جارو می برد مهربانی تو جای خود، که حتی در عتاب سمت زائر خادمت تنها پَرِ قو می برد می تکاند از غبار بی کسی اول مرا بعد دربانت مرا با دست خود توو می برد از فراوانی مهمانان تو فهمیده ام هر گدا از ماجرای سفره ات بو می برد حسین صادقی