غزلپیوسته حضرتامالبنین سلام اللّه علیها
نانِ شما نانِ تنورِ خانهیِ زهراست
هر کس غلامِ خانهزادت میشود آقاست
اولادِ خود را خرجیِ نامِ علی کردی
هر کس که بالا برده این پرچم سرش بالاست
هرگز به لب اسمِ پسرهایت را نیاوردی
محوِ امامی روضهیِ هر روزهات غوغاست
با روضههایت درسِ عرفان میدهی بیبی
جانم حسین میگویی و جان میدهی بیبی
مادر نبودی دستِ ساقی از بدن افتاد
مشک از دهانش شد جدا آب از دَهن افتاد
تیر آمد و با خود توانِ چشمها را برد
شیرِ حرم استادِ جنگِ تن به تن افتاد
شاهِ کرم اُفتان و خیزان از حرم آمد
پیچید بوی فاطمه یادِ حسن افتاد
عبّاسِ تو افتاده بود از پا که در گودال...
آخر به چنگِ گرگها یک پیرهن افتاد
خنجر پسِ سر ضربههای مُهلکی میزد
دلبر زمین خورد و یکی برد و یکی میزد
پیراهن و عمّامه و خووُد و عبایش رفت
انگشت افتاد و نگینِ دستهایش رفت
وای از غروبی که برای غارتِ آویز
نامرد شد مردی و دینش با حیایش رفت
وا کردنِ آویزه که وقتی نمیگیرد
با گوشواره لالههایِ گوشهایش رفت
از اضطرابِ کوچه و ویرانه بیزارم
یابنالحسن برگرد که خیلی گرفتارم
#حسین_ایمانی