💠 اشک شوق
🔴
#شهید_حمید_صالح_نژاد
🔸یک روز درمسیر رفتن به منطقه عملیاتی، درمعیت شهید عزیز حمیدصالح نژاد (رضوان الله تعالی علیه) فرمانده شجاع،گردان قهرمان وخط شکن حمزه سیدالشهداء لشکر ۷ ولیعصر عج بودم .
🔻می گفت: یک روز از روزهای سخت که شهر دزفول به شدت مورد حمله موشک های ارتش بعث عراق بود، پدرم درد شدید وغیرقابل تحملی درکلیه هایش داشت، بطوری که از درد به خود می پیچید وخیلی نگرانش بودم ، بی اختیار و فوری ( درحالی که فکرم درگیر موشک های بود که زوزه گشان یکی پس ازدیگری، فرود می آمدند، و بیش از همه چیزنگران مردم وآسیب دیدگان بودم)او را بغل زدم درعقب لندکروز گذاشتم و درحالی که از درد ناله می کرد و به خود می پیچید به قصد بیمارستان حرکت کردم، هنوز مسیر زیادی را نرفته بودم، که همزمان با فرود آمدن یک موشک دراطراف مسجد جامع، به فکرفرو رفتم که این ماشین "بیت المال" است، به شدت ترمز کردم وبه کنار خیابان ماشین را پارک کردم و با تمام وجود واعتقاد از خداوند سبحان عذرخواهی وتوبه کردم " که خدایا مرا ببخش" که با ماشین "بیت المال" پدرم را خواستم در آن وضعیت و آن شرایط خاص به بیمارستان ببرم.
🔹درکنار خیابان، با آن درد شدیدی که پدر داشت و درآن وضعیت که هر لحطه خطر فرود آمدن موشک وجود داشت، پدرم را از عقب لندکروز بغل کردم و از ماشین پایین آوردم و درکنار خیابان روی زمین گذاشتم با اینکه پدرم از درد شدیدی که داشت متوجه نبود کجا او را روی زمین گذاشتم ، گفت :به بیمارستان رسیدیم؟...
🔻با اینکه شرمنده پدرم بودم و اشک درچشمانم حلقه زده بود، ماشین را کنارخیابان قفل کردم ومنتظر تاکسی و وسیله نقلیه ای بودم تا پدرم را از آنجا به بیمارستان منتقل کنم...
دلم به حال پدرم می سوخت واشک چشمانم را ترک نمی کرد، از این که خدا کمکم کرد تا ازماشین "بیت المال"، استفاده شخصی نکنم ، باتمام وجودم شاکرخداوند متعال بودم و بخش عمده اشکم، اشک شوق بود.
✍عزت الله معتمد
《شهیدعبدالحمید صالح نژاد (صالحی)فرمانده گردان غواص حمزه سید الشهدا اندیمشک در عملیات والفجر٨ ، به جمع دوستان شهیدش پیوست. مزارشریفش در گلزار شهیدآباد دزفول در کنار مزار برادران شهیدش می باشد.》
⭕️
https://t.me/yadshohada/2745