امیدم هست تا هستم به سوی خانه برگردی
همیشه از خدا میخواهم ای دردانه برگردی
نبودم لایق چشم انتظاری بر اباصالح
ولی با جان و دل مشتاقم ای جانانه برگردی
چگونه میکنم دعوت به شهرظلم واین ظلمت
خجالت می کشم خواهم به این ویرانه برگردی
پس از آن بی وفایی ها، جفاها، ناروایی ها
پس از رفتار پست و ناجوانمردانه برگردی
چه حیران میشوند آن دم هنرمندان پوشالی
که عزتمند و پیروز و هنرمندانه برگردی
هزار و یکصد و هشتاد و اندی سال، پنهانی
حقیقت داری اما مثل یک افسانه برگردی
تو قطب عالم امکان، کجا داری کنون اسکان
زمین، هر لحظه در شوق است صاحبخانه!، برگردی
چه جان هایی به شوق انتظار از تو فداگشتند
پس از آن جانفشانی ها، ظفرمندانه برگردی
ندارم روی رو در رویی اما دوست میدارم
گذاری دست دردست و سرم بر شانه، برگردی
مبادا روی ماهت را بگردانی از این سائل
برای آشنا باشم چو یک بیگانه برگردی
فروزان کن تو هستی را ز انوار قدوم خود
تمنا می کنم ای روح و ای ریحانه برگردی
به اذن حق، برایت دفتری از شعر می سازم
کنم این تحفه را تقدیم آن فرزانه برگردی
🌼🌼🌼
سروده سجاد محمدیاری