چیزی نمانده خاطرم از نان مادرم
چیزی به غیر تاول دستان مادرم
تنها اتاق خلوت رویای کودکی...
شاهانه بود چادر ارزان مادرم😔
قایم که می شدیم کسی کارمان نداشت
در چادر گرفته به دندان مادرم😔
وقتی که از زمین و زمان خسته می شدیم
سر می گذاشتیم به دامان مادرم😭
اقساط ماهیانه ی بابای کارگر
کم بود در مقابل ایمان مادرم😔
غیر از دعا به حال من و خواهران من
چیزی نبود در تب و هذیان مادرم
یادش بخیر...شانه به موهام می کشید
قربان گیسوان پریشان مادرم😔
یک سفره ی پر از برکت پهن کرده ام
با پول تا نخورده ی قرآن مادرم
هرگز قسم به جان عزیزش نخورده ام
دلتنگ مادرم شده ام...جان مادرم😔
کو شانه ای که سر بگذارم به روی آن
حالا که آمده ست سر شانه مادرم