من تشنهٔ آن جرعهٔ آبم که تو باشی
در حسرت آن جام شرابم که تو باشی
هر گِل که بیارند که آرند به هوشم
مدهوش از آن بوی گلابم که تو باشی
دلخواه نگاهم نه لب رود و نه دریاست
من عاشق آن آبی نابم که تو باشی
فردا که به هر کرده حسابی و کتابی است
از زُمرهٔ آن قوم حسابم که تو باشی!
با یادت اگر دفتری از شعر سرودم
در حسرت یک بیت جوابم که تو باشی!