همیشه توی روضهها با شنیدن هر مصیبت فکر میکردم کدام برای امام سختتر بوده است.
آنجا که امانت برادر را به میدان فرستاد.
یا
وقتی لب به لب علی گذاشت و گفت: برگرد به میدان تا از دست جدت سیراب شوی.
یا
آن لحظه که عبا را برای تکههای بدن علی پهن کرد
یا
آنوقت که نگاه حسین متحیر ماند از الاُذُن الی الاُذُن
یا
هنگامی که امانت رباب روی دست، نمی توانست قدم بردارد سمت خیمهها.
هر کدام از این مصیبت ها به تنهایی....
اما امشب فکر کردم چرا حسین، عباس را تا آخرین نفر به میدان نفرستاد؟
چرا اذن جنگ به عباس نمیداد؟
چرا تنها بدنی که حسین به خیمه نیاورد عباس بود؟
نمیدانم، تو هم مثل من فکر میکنی
عباس برای حسین آخرین روزنه امید بود.
درستترش، باید بگویم عباس برای همه آخرین روزنه امید بود.
درد را تا امید هست، می توان تحمل کرد.
عباس برای حسین پشت و پناه بود.
عباس برای حسین قوت قلب بود.
تا عباس بود، کودکان تشنه را به امید آب میشد آرام کرد.
تا عباس بود و نام عباس، کسی جرات نگاه چپ به خیام نداشت.
تا عباس بود، از صدای طبل و شادی حرامی ها، دل کسی نمی لرزید.
تا عباس بود، حسین مصیبت ها را تاب می آورد.
حالا امشب فکر می کنم
سخت ترین مصیبت برای حسین
افتادن عباس بود.
عباس که نباشد
حسین، دخترکان و خیام را به که بسپارد.
عباس که نباشد
حسین علی اصغر را بهر قطره ای آب به میدان میبرد
عباس که نباشد
حرمله جرات پیدا میکند تیر سهشعبه....
عباس که نباشد حسین میگوید:
( أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِي وَ قَلَّت حِيلَتِي وَ انقَطَعَ رَجائِي وَ شَمُتَ بِي عَدوِّي وَ الکَمَدُ قاتِلي)
حالا میفهمم چرا بدن عباس به خیمه برنگشت.
شکوهی 🖊
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man