هدایت شده از ایمان کاوه منش
متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمرد قصاب. این جوانمرد،همیشه با و‌ضو بود.می‌گفتند: عبدالحسین چه خبر از وضع کسب و کار؟ می‌گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه. هیچکس دو کفه ترازوی او را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین‌تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست،دریغ نمیکرد.میگفت: برای هر مقدار پول،سنگ ترازو هست. وقتی میشناخت که مشتری نیازمند است،نمی‌گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید.مقداری گوشت می‌پیچید توی کاغذ و می‌داد دستش.‌ کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند است یا عائله زیادی دارد،دو برابر پولش گوشت میداد. گاهی برای این که بقیه مشتری‌ها متوجه نشوند، وانمود میکرد که پول گرفته،گاهی پول را میگرفت و کنار گوشت توی روزنامه،به مشتری برمیگرداند یا پول را میگرفت و دستش را میبرد سمت دخل و دوباره همان پول را به مشتری میداد و میگفت: بفرما مابقی پولت. این جوانمرد با مرام، ۴۳ بهار عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید. ''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''جوانمرد قصاب'' است