بین حجره غریب و بی مونس دائما یا حسن حسن میگفت در نفسهای آخرش آقا هر دم از کهنه پیرهن میگفت آه ای کشته ی فتاده به خاک سر من از قفا بریده نشد تشنه بودم ولی ز کینه ی خصم اسب بر جسم من دویده نشد مانده ام روی خاک ها اما کهنه پیراهنی دریده نشد از بلندی میان گودالی قاتلی روی سینه دیده نشد دور من هلهله شد و کمرم پیش نعشِ پسر خمیده نشد بدنم با هزار و نهصد زخم در میانِ حصیر چیده نشد ✍🏻علی نیک پور