بسم الله الرحمن الرحیم امروز روز . روزی که هروقت یادش می افتم ، احساس خفگی بهم دست میده اون روز پدرم درکنارم بود نمی تونستن نفس بکشن تمام تاول های گاز تاول زا حفره های تنفسی اورا پوشانده بود و تمام ریه هاشونو سوراخ کرده بود من هم مثل او نفس نفس می زدم زمانیکه به طرف ماشین می دویدن تا به بیمارستان منتقل شوند و یا ابوالفضل میگفتن سرشون به شدت به چهارچوب درب ماشین میخورد دویدن و تلاش بابام برای نفس کشیدن بی نتیجه موند و سرانجا خدایی ، آسمانی شدن و بشهادت رسیدن و پاداشش بیوستن به یاران خمینی قدس سره الشریف و حضور در جبهه های دفاع مقدس رو گرفتن او روحش پرواز کرد و من ماندم با چشمان ملتمس به سوی خدا من نا امید با زانوهای لرزان به زمین افتادم و بابام رفت دخترش 🕊🕊