دکترحسین مهدیخانلو | دکترمحیی
هدایت شده از
دکترحسین مهدیخانلو | دکترمحیی
دکترمحیی: ⭕️
شب سردی بود...
زن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مىخريدند ... ❗️
شاگرد ميوهفروش، تُند تُند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها مىگذاشت و انعام مىگرفت ... زن با خودش فكر مىكرد چه مىشد او هم مىتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه... ❗️ رفت نزديكتر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده داخلش بود ... با خودش گفت: «چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه » مىتوانست قسمتهاى خراب ميوهها را جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد... ❗️ هم اسراف نمىشد و هم بچههايش شاد مىشدند ... برق خوشحالى در چشمانش دويد... ديگر سردش نبود... ❕ زن رفت جلو، نشست پاى جعبه ميوه... تا دستش را برد داخل جعبه، شاگرد ميوهفروش گفت: « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال كارت ! » زن زود بلند شد، خجالت كشيد ... ❗️ چند تا از مشترىها نگاهش كردند... صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد... راهش را كشيد و رفت... ❗️ چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد: «مادرجان، مادرجان ! » زن ايستاد، برگشت و به آن زن نگاه كرد... زن لبخندى زد و به او گفت: « اينارو براى شما گرفتم » سه تا پلاستيك دستش بود، پُر از ميوه؛ موز، پرتقال و انار و... زن گفت: دستت درد نكنه، اما من مستحق نيستم ...
زن گفت: « اما من مستحقم مادر ... من مستحق داشتن
#شعور
انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بىهيچ توقعى ... اگه اينارو نگيرى، دلمو شكستى ... جون بچههات بگير... » زن منتظر جواب زن نماند، ميوهها را داد دست زن و سريع دور شد... زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مىكرد ... 😳 قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود، غلتيد روى صورتش ... دوباره گرمش شده بود... با صدايى لرزان گفت: « پيرشى !... خير ببينى...»
✅ هيچ ورزشى براى
#قلب
، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست...
🍉پیشاپیش مهربانی و نوع دوستی شما که نماد عشق ورزیدن به هم نوع است را تبریک میگوییم .
🍎🍌🍍🥝یلدای امسال در هنگام خرید میوه سهم
#تنگدستان_آبرومند
رافراموش نکنیم لطفا... 🍏
#یامحیی
#حسین_مهدیخانلو