☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت هفتاد و هفتم: حاجات مردم و نعمت خدا ✅ راوی : جمعی از دوستان شهید همراه ابراهیم بودم با موتور از مسیری تقریباً دور به سمت خانه برمی‌گشتیم پیرمردی به‌همراه خانواده‌اش کنار خیابان ایستاده بود جلوی ما دست تکان داد و من ایستادم آدرس جایی را پرسید بعد از شنیدن جواب شروع کرد از مشکلاتش گفت به قیافه‌اش نمی‌آمد که معتاد یا گدا باشد ابراهیم هم پیاده شد و جیب‌های شلوارش را گشت ولی چیزی نداشت به من گفت امیر چیزی همراهت داری من هم جیب‌هایم را گشتم ولی به‌طور اتفاقی هیچ پولی همراهم نبود ابراهیم گفت تورو خدا بازهم ببین من هم گشتم ولی چیزی همراهم نبود از آن پیرمرد عذرخواهی کردیم و به راهمان ادامه دادیم بین را از آینه‌ی موتور ابراهیم را می‌دیدم اشک می‌ریخت هوا سرد نبود که به این خاطر آب از چشمانش جاری شود برای همین آمدم کنار خیابان با تعجب گفتم ابرام جون داری گریه می‌کنی صورتش را پاک کرد گفت ما نتوانستیم به یک انسان که محتاج بود کمک کنیم گفتم خب پول نداشتیم این‌که گناه نداره گفت می‌دانم ولی دلم خیلی برایش سوخت توفیق نداشتیم کمکش کنیم کمی مکث کرد و چیزی نگفتم بعد به راه ادامه دادم اما خیلی به صفای درون و حال ابراهیم غبطه می‌خوردم فردای آن روز ابراهیم را دیدم می‌گفت دیگر هیچ‌وقت بدون پول از خانه بیرون نمی‌آیم تا شبیه ماجرای دیروز تکرار نشود رسیدگی ابراهیم به مشکلات مردم مرا یاد حدیث زیبای حضرت سیدالشهداء انداخت که می‌فرمایند حاجت مردم به سوی شما از نعمت‌های خدا بر شماست در ادای آن کوتاهی نکنید که این نعمت در معرض زوال و نابودی است 📚 کتاب سلام بر ابراهیم  🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌷