داستان پندآموز زنبور و مور
زنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه
به خانه میکشید و در آن رنج بسیار میدید و حرصی تمام میزد
او را گفت ای مور این چه رنج است که بر خود نهادهای و این چه بار است که اختیار کردهای؟
بیا و مطعم و مشرب (آب و غذا) من را ببین که هر طعام که لذیذتر است، تا من از آن نخورم به پادشاهان نرسد....
آنجا که خواهم نشینم و آنجا که خواهم خورم!
این بگفت و به سوی دکان قصابی پر زد
و بر روی پاره ای گوشت نشست. قصاب کارد در دست داشت و بزد و زنبور را به
دو پاره کرد و بر زمین افتاد!
مور بیامد و پای او بگرفت و بکشید. زنبور گفت مرا به کجا میبری؟
مور گفت هر که به حرص به جائی
نشیند که خود خواهد، به جاییش
کشند که نخواهد.....
و اگر عاقل یک نظر در این سخن تامل
کند، از موعظه واعظان بینیاز گردد!