سلام. من 15سال سن داشتم که با معمولی بیرون می رفتم .اصلاهم چادر دوست نداشتم. اون وقتها با این که سنم کم بودخواستگارزیاد داشتم . تا اینکه یه روز از مدرسه برگشتم مادرم گفت خواستگار داری منم گفتم مثل همیشه من نمیخوام میخوام درس بخونم سنم هم کمه. مادرم گفت خودت میدونی بعد نگی نگفتی .گفتم حالا چیکاره هست؟ گفت طلبه😳 اولش خندم گرفت. پدرم هم گفت این ها رو می‌شناسیم. پسر خوبی هست تا آخر ماه صفر وقت داری فکر هاتو بکن. درست 3هفته مونده بود تا پایان ماه صفر. من اولش ول کردم گفتم روحیه من با طلبه نمیخونه.من که بی حجاب .آزاد از همه جا هستم. ولی انگاری وسوسه شده بودم عکسش رو هم داده بودند.من یواشکی میرفتم نگاه میکردم میومدم.انگار دلم رو برده بود عاشقش شده بودم.منی اصلا به اون چیزها فکر نمیکردم فقط به درس آینده فکر میکردم. خواستگارهای پولدار هم داشتم ولی اصلا فکرشو‌نمیکردم که این چنین شود. من با خودم وخدای خودم نشستم حرف زدم از خدا خواستم منو در مسیر خوبی قرار بده و بتونم زندگیمو با روزی حلال وعاشقانه سپری کنم.قرار خواستگاری گذاشتیم اومدند عقد کردیم ...رفتیم برام چادر مشکی خریدیم وبرای اولین بار سرم کردم.واین شد که الان 11ساله به انتخابم افتخار میکنم که هم چادری شدم هم با کسی ازدواج کردم که عاشقانه میخوادم وهم ادامه تحصیل دادم با دوتا بچه الان هم مدرس هستم 🌹🌹🌹❤️❤️❤️ ۲۸ساله از تبریز @drnyazmnd