📌برای درک بهتر این فرمول، به این مثال توجه کنید: 💭تصور كنيد درون يك كشتي، آرام آرام به سوي مقصد پيش مي‌رويد. موج‌ها گاهي سر برمي‌آورند و گاهي بي‌صدا از كنارتان مي‌گذرند. شب فرا مي‌رسد و آرامش شبانه، مسافرت شما را لذت بخش‌تر كرده است. بر روي عرشه كشتي مي‌آييد و به آسمان پر از ستاره نگاه مي‌كنيد. دلتان مي‌خواهد آرامش‌تان را در كنار ستاره‌ها بگذرانيد. نفس‌هاي عميق‌تان، به شما الهام مي‌كند كه همه چيز به خوبي پيش مي‌رود. با خود مي‌گوييد: اين جا كسي مزاحم من نيست. من هستم و ستاره‌ها و شب و سكوت و خيالي آسوده. به اين مقدار آرامش اكتفا نمي‌كنيد. به ذهن‌تان خطور مي‌كند كه از اين آزادي و راحتي بهره بيشتري ببريد و تني به آب بزنيد. خود را آماده شيرجه درون آب مي‌نماييد. 👀 ناگهان سر و كله‌ي كسي پيدا مي‌شود: «آقا مي‌خواهي چکار بكني؟ اين منطقه پر از كوسه است. عمق آب هم به قدري زياد است كه گمان نمي‌كنم بتوانيد از آن جان سالم به در ببريد! در سفرهاي قبلي هم آدمايي مثل شما دل به اين دريا زدند و ديگر برنگشتند! من نمي‌توانم اين اجازه را به شما بدهم». ❓آیا اين بدشانسي است؟ درست زماني كه مي‌خواستيد از دريا و مسافرت خود لذت بيشتري ببريد، شخصي با اين اطلاعات و تجربه مانع كار شما شده است؟ اگر آزادِ آزاد بوديد و تمام تصميم‌گيري‌هايتان بدون مزاحمت و دانسته‌هاي ديگران انجام مي‌گرفت، اينجا چه تصميمي مي‌گرفتيد؟ آن مرد را شخصي مزاحم مي‌دانيد يا يك دلسوز؟ 💢 کانال تخصصی همراهان نوجوان 💢 @eakhavi