🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــہ..
توحرم بي بي رقيه سلام الله علیهابوديم،مجتبي کرمي خيلي هراسان بود.گفتم مجتبي چته؟!
نگراني؟! گفت:روزتاسوعا تولد دخترمه،رفتم براي دخترم عروسک بگيرم تا اگر
برگشتم براش کادو ببرم، اما پيدا نکردم، تموم شده بود. شنيده بودم که مجتبي دختر
سه ساله اي بنام ريحانه دارد. مجتبي درعمليات سوم محرم شهيد شد وروز تاسوعا
بود که پيکر مجتبي رو براي دخترش آوردند. کادوي تولد ريحانه پيکر بابا بود!
حالات بچه ها حالت وصل بود. چون ميدونستيم که شايد اين زيارت، آخرين
زيارت خيلي ازبچه ها باشه.رفتنمون با خودمون بوداما برگشت ما با خدا بود.
بعد از زيارت سوار اتوبوس شديم و به مسيرمون ادامه داديم. در اين مسير در
خارج از شهرماشين ما پنچر شد!راننده به شدت ترسيده بود.ميگفت واي بدبخت
شديم، الان داعشي ها مي آيند سراغ مون. من و سيد پشت سرراننده نشسته بوديم،
سيد گفت: نترس، پس ما اينجا چيکاره ايم،داعش غلط ميکنه بياد.
سريع من و سيد پياده شديم به کمک راننده، لاستيک ماشين روعوض کرديم.
راننده روحيه ي خوبي نداشت.ماهم عربيمون ضعيف بود. اما سيد به زبان فارسي و
ترکي يه چيزهايي بلغور كرد تا راننده بخنده وازاين حال وهوادر بياد.
سيد انگارنه انگاردريک کشورغريبه اونهم سوريه دراين وضعيت بود. بسيار با
روحيه وشاداب بود. با راننده خيلي گرم گرفت.ميگفت بيا ايران ببرمت زيارت امام
رضا علیه السلام كه خيلي باصفاست. بلند شده بودبه بچه ها آب ميرسوند.
تو دمشق صحن های ديدم که ناراحت شدم.وضعيت حجاب برخي خانم ها نامناسب
بود. گفتم سيد اينهارو ببين انگارنه انگار کنارحرم خانم حضرت رقيه سلام الله علیهاهستند؟!
سيد رو کرد به من وگفت: چرا نگاه ميکني؟! اينها غافل هستند، واي به حال
شون. اماتوچشمهات روببند. اينهاحياندارند،اينهاهم به نوعي سرباز دشمن هستند
تا پاهاي مارو بلغزونند. من خيلي خيلي ناراحت شدم. باورش برامون سخت بود که
برخي افراد چقدر از خدا دور شده اند که تو اين شرايط جنگ ً اصلا به فکر آخرت
نبودند! براي ما واقعًا زجرآور بود. من خجالت کشيدم که چرا اين صحنه رونگاه
کردم. اما سيد ميلاد حتي لحظه اي از ياد خدا غافل نميشد. بي اختيار ياد جمله ي
معروفي از يکي از شهدا افتادم»گاهي يک نگاه حرام توفيق شهادت را براي کسي
که لياقت شهادت دارد سالها به تأخيرمي اندازد.«
#پـایـان_ایـن_قسمـــت.
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷