🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 ... من بعد ازهفته ها که در کما بودم،به هوش آمده بودم. همه شوکه بودند.من مدام سيد ميلاد رو صدا ميزدم.دکتر اومد بالاي سرم. اون ها فکر مي کردند که اثر ضربه اي است که به سرم خورده اما من مطمئن بودم که سيد اومده بودبه عيادتم. من هنوز خبرنداشتم که سيد شهيد شده!! ميگفتم بگيد سيد ميلاد باز بياد پيشم. اطرافيان فکرميکردند که من هذيان ميگم. داداشم گفت: امير جان، سيد ميلاد شهيد شده. اما من باورنميکردم، سيد کجا شهيد شده؟پسردائي ام رفت از بنرهاي سيد ميلاد عکس گرفت وبرام آورد. گفتند اوني که الان اومده بود پيشت اين عکس بود؟ گفتم آره به خدا اين سيد ميلاد خودمونه،مگه من دروغ ميگم؟! دکترها تعجب ميكردند و حرفهاي مختلفي ميزدند. بالاخره بعد از چند روز که آزمايش هاي مختلفي از من گرفتند و سلامتي من رو تأئيد کردند، من رو از بيمارستان مرخص کردند.هيچ کدوم ازدوستان وآشنايان باورشون نميشد که من خوب شدم.همه مي اومدند بهم تبريک ميگفتند و... بعد از شهادت سيد تو مسيري داشتم پياده مي اومدم. صداي بوق ممتد ماشيني، من روبه سمت اون ماشين متوجه کرد.راننده به من اشاره کرد که نزديکتر بروم. جلو رفتم و سلام دادم. راننده گفت بفرما بشين تو ماشين، بعد رو کردبه من وگفت: شنيدم شما يکي از صميمي ترين رفقاي سيد بودي؟! گفتم بله چطور مگه؟! تا اين رو گفتم زد زير گريه و گفت: اهل يکي ازروستاهاي اطراف هستم، من خيلي آدم فاسقي هستم،هر گناهي که بگي ازمن سرزده. طعم همه نوع گناه زير زبونم چرخيده، تا اينکه سال گذشته با سيد تو خريد وفرش محصوالت کشاورزي آشنا شدم. سيدمن روازاين روبه اون رو کرد.دستم روگرفت،خيلي نصيحتم کرد. کمکم کرد تا گناهام رو کنار بذارم. داشتم با كمك سيد آدم ميشدم. مدتي ازش خبر نداشتم، اومدم شهرببينم سيد کجاست که يكدفعه خبر شهادتش رو شنيدم. به من گفت: خوش به حالت که با سيد چند سال بيشتر رفيق بودي، با گريه خودش رو لعن و نفرين ميکرد و... .. @ebrahimdelha 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷