من به طور اتفاقی وارد یکی از ادارات دولتی شدم که مردم برای کارهای ساختمانی مراجعه می کردند. من دیدم که در اتاق رئیس اداره هستم. شاید هم خدا می خواست که من آنجا باشم و علت و ماهیت برخی اتفاقات و تصمیمات مدیران را ببینم، چون بنده هم مدتی کار مدیریتی انجام داده بودم. من دیدم که یکی از کارمندان وارد اتاق رئیس شد. این رئیس هم شروع به داد زدن کرد چرا این کاری که گفتم را درست انجام ندادی؟ این چه وضعیه درست کردی؟ باید قرار داد شما رو لغو کنم .... بنده خدا این کارمند تلاش خودش را کرده بود، اما بیشتر از این توان نداشت. بعد از تهدیدات این رئیس مبنی بر اخراج و تنبه و... این کارمند با ناراحتی و خجالت از اتاق بیرون آمد. عصر وقتی به خانه رفت با راننده تاکسی بگو مگو کرد. وارد خانه که شد در جواب همسرش که می خواست با او صحبت کند، داد و بیداد کرد و همان روحیه و اعصاب خشن و افکار منفی را که رئیس اداره ایجاد کرده بود به همسرش منتقل کرد! همسرش نیز سر بچه ها داد زد و این زنجیره ادامه یافت. تمام این افکار منفی از سوی رئیس اداره پخش شد و به سرنوشت بسیاری از مردم انتقال یافت و گناه آن در نامه عمل آن رئیس ثبت شد! من دیدم که هیچ کار خوب یا بد هر چند کوچک وجود ندارد مگر اینکه در سرنوشت ما تأثیر گذار است. 📙برگرفته از کتاب تجربه نزدیک به مرگ شنود 《 کانال @Ebrahimhadi