🌷شهید مهدی صابری🌷 خانوم حضرت زینب سلام الله علیها انتخابش کرده بود... از کربلا که برگشتیم، چند روز بعد اوایل ماه ربیع الاول بود که یه سر اومده بود تا خداحافظی کنه.. ایندفعه که دیدمش با دفعات قبل خیلی فرق داشت چهره ی نورانی و لحن صحبت تازه و ... تو بین حرفاش یکی در میون از رهبر حرف میزد... یکی از بچه ها میگفت: بهش گفتم مهدی جون، وقتی اونجا هستی دلت برای خانواده و هیات و یزدانشهر تنگ نمیشه... شهید گفت: حاجی چی میگی..!!؟ بعد از این همه سالی که اینجا بودم و زندگی کردم وقتی برمیگردم قم، اصلا احساس راحتی نمیکنم.. 🆔 @Ebrahimhadi