شهیدابراهیم هادی :
سلامعلیکم رفقا. خیلی خوش اومدین
بھ کانالِ شهید ابراهیم هادی! این کانال برایِ
من و بہ عشق من راه افتاده و همتون
از طرف من دعوت شدین ☺️ ❤️
همہی شما منو میشناسید و اسمم رو
زیاد شنیدین، رفاقتم بابعضیاتون چند
سالھاس ، ولی خب همهـ کھ منو مثل
شما نمیشناسن😉🖐🏿:
من ابراهیمم ؛ ابراهیمِهادی ..
اول ادیبھشت سال ۱۳۳۶ در حـوالی ِ
میدان خراسان تھران بہ دنیا اومدم .
چھارمین فرزند خانواده بودم و در
نوجوانی طعم تلخیتیمی رو چشیدم!
دوران دبستان را به مدرسھ طالقانـے
رفتم و دبیرستان را نیز در مدارس
ابو ریحان و کریمخان گذراندم ..🚶🏻♂
درسال ۱۳۵۵ توانستم دیپلم ادبـےام
را بگیرم✌️🏻♥️ - از همان سال هاۍ
پایانیدبیرستان،مطالعاتِغیردرسی
را نیز شروع کردم؛حضور در هیئت
جـوانان وحدتاسلامۍ و همراهی
و شاگردۍ ِ استادی نظیر مرحوم
علامہ محمدتقیجعفری در شناخت
حقایق خیلی بھ من کمک کرد🙂📚
همـزمان با تحصیل علم بـھ کار در
بازارتهران مشغول بودم و در آنجا
کار میکردم در تمام آن مدتـے کھ
آنجا کارمیکردم اجازه ندادم کسۍ
از اطرافیانم متوجه حضورمشوند
چراکہ من فقط برای شکستننَفْسم
بهباربریوکارگریمشغولبودم😊🌿'!
یک روز یکۍ از دوســتانم من را در
بازار دید و بھ من خرده گرفت کھ
چرا با وجود این همهـ قھرمانـے در
کُشتۍو جایگاه و احترام این کارها
را میکنم اما من بھ او گوشزد کردم
کہ بھتره همیشہ کاری کنیم کھ خدا
خوشش بیاد نہ مردم!😄 این کارها
جلوۍِ غرورم را میگیرد. بعد از این
که چند نفر دیگر هم متوجہ حضورم
در بازار شدند دیگر به آنجا نرفتم🤷🏻♂
پس از انقلاب در سازمان تربیتبدنـے
و بعد از آن بھ آموزش پرورش منتقل
شدمو مدتۍ دبیر ورزشوعربـے شدم!💼
من از هر مدل و قشری دوست و رفیق
داشتم؛طوریکه برخی ایراد میگرفتند
ڪھ تو چرا با این آدمها رفت و آدمد
میکنی؟ اما من یڪ نظریھای داشتم
وآن اینبودکه این بچہها را وارد هیئت
و دستگاه امامحُسین بکنید،آقا خودش
دستشان را میگیرد و به همین دلیلبا
همہ جور آدم رفاقت داشتم یکی از
دغدغہ هایم هدایت این افراد بود!(:💚
اهل ورزش بودم🤼♂ با ورزش پھلوانـے
یعنۍ ورزش باستانی شروع کردم و در
والیبال و کشتـے هم دستی بلند داشتم
🏐✌️🏻 ریش بلند و لباس گشاد و شلوار
کردۍ تیپ همیشگیام بود🧔🏻📿.
البتھ از ابتدا اینگونہ نبود ، یک روزکھ
با ساک ورزشـےام راهی ِ باشگاه شدم ،
پشتِسرم چنددختر دربارهظاهرم حرف
میزدند و یکی ازهمباشگاهـے هایم این
موضوع را با ذوق و شوق برایم تعریف
کرد :]💔 از آن روز به بعد بہ جای ساک
ورزشی لباسهایمرا داخلِکیسه گذاشتم
و لباسهای بلندوگشاد پوشیدمو ظاهرم
را تغییر دادم🙋🏻♂!!
جنگ تحمیلی کھ آغاز شد پای من هم
مثل خیلی های دیگر به جبهہ باز شد و
از آن بھ بعد همہ دغدغہام شد جنگ💣'!
روزهای زیادیرا به ورزش گذراندهبودم
و بدنـے قوی داشتم که آن را برای همان
روزها آماده کرده بودم ، یعنی روزهایی
کھ لازم باشد از اسلام دفاع کنم🕶🖤
در جبهہ نیز چند بار مجروح شدم کھ
یکی از آنها مربوط میشد بھ یکی از
اسرای زخمی سنگین وزن عراقـے کہ او
را روی دوشم ازتپہپایینآوردم تا مداوا
شود و تنهایـے در آنجا تلف نشود اما
چون آن اسیر سنگین وزن بود ، بعد از
رسیدن بھ جبهہ های خودی آپاندیسم
ترکید و راهـے بیمارستان شدم😁
ماجرای یکی دیگر از مجروحیت هایم
هم برمیگردد بہ وقتی کھ در ارتفاعات
انار بودیم.در آنجا هنگام درگیری موقع
اذان صبح شد🌥، من بھ یک باره بھ
بالاییکی از بلندیها رفتم و رو بہ روی
دشمنو در حین درگیری شروع به اذان
گفتن. فاصلہی ما با عراقیها بهگونہای
بود کہ صدایمبهگوش آنها نیز میرسید
📞'! در همین حین تیری بھ گلویم
اصابت کرد و من بہ زمین افتادم . یکی
از امدادگران شروعبه بستن زخمگردنم
کرد♥️ .
یکدفعه یکی از بچہها دویدو با عجلہ
گفت : یِ سری عراقی دستاشونو بالا
گرفتن و دارن بہ این طرف میان😳!
لحظاتـے بعد هجده عراقی ك یکی از
آنها افسرفرمانده بود خودشان را برد
داخل سنگر. یکی از بچہ را کھ عربی
بلد بود را نیز برد🚶🏻♂. افسر عراقـے
خودش را معرفی کردوگفت:درجھام
سرگرد وفرمانده نیروهایی هستم کہ
روی تپھ و اطراف آن مستقر بودند ،
فرمانده پرسید چقدر نیرو روی تپھ
هستند؟ گفت: الان هیچی!! ما آمدیم
وَخودمان را اسیر کردیم.بقیه نیروها
را هم فـــرستادم عقب چون نمی
خواستند تسلیم شدند،الان تپه خالیه!
بهما گفته بودن شما مجوسو آتش
پرستید🔥. به ما گفتھ بودند برای