رویافروشی یا خونفروشی؟
تقریبا هجده ساعت از انتشار خبر کشته شدن یک کودک کار در پروژه آزادراه تهران_شمال میگذرد. اینطور باید نوشت که کودک کاری لاغر از فرط بیگاری، بدون آرزو با صورتی سوخته از کار در آفتاب بیرحم ظهر تابستان و دلی تنگ برای آغوش مطبوع مادر و بازی با برادر و خواهر، مطرود از خانه و شهرش از شدت فقر با لبخندی کج و معوج هزار کیلومتر دورتر از خانهاش؛ برای دو ساعت زودتر رسیدن طبقهمرفه بیصفت به تفریحاتشان، در پروژه آزادراه تهران شمال کشته شد.
جانش برای مسئولین آنقدر بیارزش بود که نه کلمهای توضیح دادند و نه حتی زحمت تکذیبش را به خود دادند. انگار پیچ یا مهره کماهمیتی از یک ماشین صنعتی بزرگ خراب شد و جایگزین کردند. خبرش حتی به اندازه زنکشیهای هفته اخیر در میان انتلکتوئلهای تهی بازتاب نداشت چون کشته شدن یک کارگر فرودست بیطبقهی بیصدا پز روشنفکری ندارد.
نسیمی آمد و نسیمی رفت، طوفان که نشد تا لیبرالهای وطنی فیک کمفهم مدهوش هایک که حتی هایک را هم نفهمیدند رویش سوار شوند، اخاذی سیاسی کنند و از حکومت باج و رانت اقتصادی بگیرند.
فقر چهره یکسان و یکرنگی ندارد. از جنسیت و جغرافیا و قومیتی با جنسیت و جغرافیا و قومیتی دیگر متفاوت است. چهره فقر در جنوب و کشورهای جنوبی از شمال و کشورهای شمالی عبوستر است. پیامدهای فقر در مناطق مرزنشین و حاشیهای در نسبت با مناطق مرکزی خشنتر است. آسیبهای اجتماعی ناشی از فقر در اقلیتهای قومی و مذهبی (با فرض تبعیضهای قومی و مذهبی) بیرحمتر است.
کارگران و فقرای ناشناخته جهان ناشناس چهارم کشته میشوند و پایههای غولپیکر سرمایهداری محکمتر.. زنان و خواهران مستضعفین لبخندهایشان میمیرد و بیپناه تر میشوند و زنان طبقه تنآسا تجملیتر.. فرزندانشان یتیم میشوند و فرزندان طبقه پولدار مذهبی نوکیسهی بیمنزلت آماده نشستن بر منصب ریاست و وجاهت..
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید؛ دور نیست آن زمان که پاهای این غول عظیم شما را هم له کند.
میگویند چپها رویا میفروشند اما رویا فروختن زیباتر و شریفتر از خون فروختن راستیها برای بقای نظام سرمایهداری خونخوار است.
پ.ن:
آرمین سلحشور و علیرضا الماسی دو نوجوان اهل ایذه در پروژه آزادراه تهران شمال مشغول کار بودند که با یک خودرو نیسان برخورد کرده و در نتیجه آن آرمین سلحشور جان خود را از دست داد و وضعیت علیرضا الماسی هم وخیم گزارش شده است.
منبع
✍ الهه طالبزاده
@edallatkhahi