طفلم اما غم نهان دارم در دلم درد بیکران دارم خاطرات بدی ز بزم شراب شکوه از چوب خیزران دارم طفلم اما شبیه پیرزنان موسپیدم قد کمان دارم سایه ات کم نشد دمی ز سرم از سرت باز سایبان دارم سرت از دست خصم میگیرم تا کمی در بدن توان دارم جای تو نیست بین تشت طلا بر سرت جای به از آن دارم جای خوش کن به دامنم بابا بقلم کن هنوز جان دارم ای فدای لب ترک ترکت بر لبت اشک بی امان دارم جای سالم نمانده در بدنم درد جانسوز استخوان دارم رفتی و خیمه ها به یغما رفت گله از دست ساربان دارم اصلا از دخترت خبر داری که چرا بر رخم نشان دارم؟ دست وپا گیر خواهرت بودم خجلت از روی عمه جان دارم شاعر: میثم تربتی