💫💫💫💫در محضر شيخ💫💫💫💫
« یكی از ارداتمندان شیخ رجبعلی خیاط میگفت: یك روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم، یك دفعه من دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی كه موی بلند و لباس شیكی داشت نگاه میكند! از ذهنم گذشت كه جناب شیخ به ما میگوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش این طور نگاه میكند. فوراً فهمید و گفت: تو هم میخواهی ببینی كه من چه میبینم؟ ببین. من نگاه كردم دیدم همین طور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته، آتش و سرب مذاب به زمین میریزد و آتش او به كسانی كه چشم هایشان به دنبال اوست سرایت میكند. جناب شیخ گفت: این زن راه میرود و روحش یقۀ مرا گرفته، او راه میرود و مردم را همین طور با خودش به آتش جهنم میبرد. » [ کیهان فرهنگی، شمارة۲۰۶ ]
«یکی از دوستان شیخ رجبعلی خیاط می گفت: روزی با تاکسی از میدان سپاه پايین می آمدم، دیدم خانمی بلند بالا با چادر و خیلی خوش تیپ ایستاده، صورتم را برگرداندم و استغفار کردم . روز بعد خدمت شیخ رسیدم. گویا داستان را از نزدیک مشاهده کرده باشد، گفت: آن خانم بلند بالا که بود که نگاه کردی و صورتت را برگرداندی و استغفار کردی؟ خداوند تبارک و تعالی قصری برایت در بهشت ذخیره کرده و یک حوری شبیه همان. » [ مکتب نرفتگان ، ص۱۰۵ ]
در همین رابطه نیز یکی دیگر از دوستان شیخ روایت می کند : « روزی از مطب خود خارج شدم و سوار یک اتوبوس شدم. جلوتر، ماشین نگه داشت و جمعیتی آمدند بالا. نگاه کردم و دیدم راننده زن است و همه مسافران هم زن شده اند و همه یک شکل و با یک جور لباس. کمی خودم را جمع کردم و نگران شدم. اندکی جلوتر اتوبوس ایستاد و یکی از خانمها پیاده شد و همه تبدیل به مرد شدند. به خدمت شیخ رجبعلی خیاط رفتم تا مسئله را بگویم. همین که مرا دیدند قبل از اینکه من چیزی بگویم، فرمودند: دیدی همه مردها زن شده بودند؟ چون همه به آن زن توجه کرده بودند و او را در دل جای داده بودند! » [ کیمیای محبت، ص۱۵۶ ]