✍
#جز_زیبایی_ندیدم | نان خامهای!
بلند صدایم کردند...
به طرف صدا رفتم و وارد کلاس شدم.
به معلم ریاضی گفتم: صدایم کردهاید. کارم داشتید؟ لبخندش را که دیدم، ناخودآگاه سرم چرخید. حسین را شیرینی بهدست دیدم و یک جعبه پر از نان خامهای در دست. تعارف کرد.
عجیب بود... آخر تولد این آقاحسینِ همیشه خندان ما که امروز نیست!!! این همه نان خامهای؟
معلم ریاضی گفت: آقای سعدی این شیرینیها زیادتر از تعداد بچههاست...
حسین و جعبهاش را با خودم بردم تا شیرینیها را جای دیگری قسمت کنیم. تنها که شدیم -با همان لبخند همیشگی و چشمانش که از شادی برق میزد- گفت: آقا تولدم، در روز
#میلاد_امام_حسین بوده؛ اصلا برای همین هم اسمم را حسین گذاشتهاند. هر سال جشن تولدم را ، قمری و در روز
#میلاد_امام_حسین میگیریم.
کیف کردم! جز زیبایی ندیدم...
#معلمی
@ehsanSaadi