عاشقی میدیدم:
از قبل از بنده اومدنهاشون و پشت در منتظر موندنهای ریشسفیدا.
از جلو افتادنهاشون در خوندن آیات...
از به زور راه رفتنهاشون برای رسیدن به جلسه... هر روز... زبون روزه!
از سوالپیچکردنهام و پیگیر بودن مطالب قرآنی بعد از پایان جلسه.
از اون روزهایی که برخی گریه میکردن گوشهای، با شنیدن قرآن.
اون روز چقدر خجل شدم از اینکه بزرگتری گفت بگذار دستت رو ببوسم قاری قرآن!
از کمک کردنهای باشوق و خودجوششون.
از صدای زمزمههای زنبورمانند قرآنشون.
از حمایتها و جدیت در پیگیری برگزاری جلسهشون...
و البته از دعا کردنهاشون که میدونم بوده و هست و هنوزم خواهد بود.
از شما خیلی یاد گرفتم.
خِتامُهُ مِسْكٌ
وَ في ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ
فقیر ، احسان سعدی
جمعه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
پایان محفل ختم قرآن رمضان