تب گرفته تمام جسم مرا همه‌جا را سیاه میبینم کاش زهرا عیادتم بکند! او بیاید برای تسکینم گرچه بستند باز میریزد خون دل از شکاف زخم سرم زخم شمشیر قاتل من نیست داغ ناموس مانده بر جگرم سهم من از تمام این دنیا غصه و حسرت و بداقبالیست دور بستر حسین هست و حسن جای محسن کنارشان خالیست من که مرد نبردها بودم یک جراحت مرا ز پا انداخت وای از فاطمه که حوریه بود پنجه بر گونه‌هاش جا انداخت برو قنبر میان هرکوچه! بگو از حال و روز غمبارم! کودکان یتیم کوفی را با خبر کن که کارشان دارم! این حسین است چهره‌ی او را ای پسربچه ها نگاه کنید! سر رخت و لباس او نکُند کشمکش بین قتلگاه کنید! سنگ از روی بام‌ها نزنید هر زمان که اسیر آوردید صدقه دست زینبم ندهید کودکانی که شیر آوردید آه و نفرین من به کوفه اگر از سَری مَعجری ربوده شود وسط ازدحام جمعیت نکند دختری ربوده شود! صاحبان تنور بعد از این به سر آفتاب رحم کنید! اهل کوفه وصیتم این است به عروسم رباب رحم کنید!