🍃🌷 ﷽ 📜 در عشق و جوانی 🌺 حکایت ۳ 💫 پارسايى شيفته و مريد شخصى شده بود به گونه اى كه از دوری او صبر و قرار نداشت. هر اندازه مورد سرزنش دیگران قرار می گرفت باز از عشق و علاقه اش به او کم نمی شد و مى گفت: 🔸كوته نكنم ز دامنت دست 🔹ور خود بزنى به تيغ تيزم 🔸بعد از تو ملاذ و ملجأيى نيست 🔹هم در تو گريزم ار گريزم (۱) او را سرزنش كردم و گفتم: چه شده و چرا هواى نفس فرومايه ات بر عقل گرانمايه ات چيره شده است ؟ مدتى انديشيد و سپس گفت: 🔸هر كجا سلطان عشق آمد نماند 🔹قوت بازوى تقوا را محل 🔸پاكدامن چون زيد بيچاره اى 🔹اوفتاده تا گريبان در وحل (۲) ۱_ يعنى: بعد از تو پناه و پناهگاهى ندارم و چون از پیشت فرار كنم، باز به تو پناهنده شوم. ۲_يعنى: هر کجا عشق با قدرت بزرگش، پای به میان می گذارد چگونه انسان عاشق و شیفته می تواند پیرو عقلش و تقوا زندگی كند با اينكه تا گردن، درگل و لاى افتاده است. 📚 باب پنجم لطفاً کانال هشت بهشت را به دوستان💖 خوبتان معرفی کنید 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸