#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت670
#نویسنده_سیین_باقری
کمی در بهت و حیرت بودم
چقدر ایلزاد راحت این جمله را به زبان آورد مگر قرار نبود فقط یک حمایت سوری باشه پس محرمیت کجای این داستان بود یا حداقل خوشحالی ایلزاد کجای این نقشه بود
آب دهانم را قورت دادم و با احتیاط پرسیدم
_محرمیت ؟؟
لبخند زده سرش رو تکون داد ابروهاشو بالا انداخت و گفت
_ فکر می کنم وقتش رسیده باشه
سرمو انداختم پایین و با زیر صدای آرومی جواب دادم
_ مگه قرار نبود فقط یه نقش بازی کردن باشه
بهش بر نخورد دوباره لبخند زد و گفت
_خوب توی نقش بازی کردن باید به همدیگه محرم باشیم یا نه اگه قرار باشه نامحرم باشیم کسی بهمون اجازه نمیده رفت و آمد داشته باشیم
_ مگه قرار رفت و آمد کنیم ؟؟
متفکر نگاهم کرد و صندلی ناهارخوری رو کشید عقب و نشست روش و با لحن عاقلانه گفت
_من واقعا موندم تو چه جوری پزشکی قبول شدی تو خودت فکر کردی مامانت چه جوری اجازه میده با اعترافی که تو کردی انقد راحت تو خونه نسرین خانم رفت و آمد داشته باشی اونم با وجود یک پسر عذب
خندیدم و حرفی برای گفتن نداشتم برای همین پرسیدم
_کی باید بریم سیاه کمر ؟
عین برق گرفته ها از جا بلند شد و گفت
_ یعنی مشکلی نداری با قضیه
شونه ما هامون بالا انداختم و گفتم
_راه دیگه ای ندارم
با بدجنسی یه تای ابروش رو برد بالا و گفت
_خوبه همینکه راه چاره دیگه ای نداری خوبه،
همین که آخرین امیدت منم خوبه ....
داشت دار برمیداشت نمکدون کوچکی که روی میز بود برداشتم و بی هوا به سمتش بر تاب کردم توهوا گرفت و قهقهه خندش به آسمون
_حالم با تو خوشه
این جمله رو یا خنده گفت و رفت بالا تا اماده بشه ولی دل منو پشت سر خودش کشوند
خدایا چه خرف به جایی زده بود مامان ملیحه مگر میشد ما با این حس و حال نامحرم بمونیم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞