🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) ایلزاد جوری در عمارت رو کوبید بهمدیگه من که هیچی، دیوارا هم به خودشون لرزیدن نتونستم برگردم تو چشمای خوشحال مامان نگاه کنم با شونه های افتاده رفتم اندرونی و درو از پشت قفل کردم که مامان نیاد سراغم هرچی به در کوبید توجهی نکردم و رفتم خوابیدم میدونستم از هیچ جای عمارت نمیتونه بیاد داخل پس بدون اینکه لباسامو عوض کنم دراز به دراز افتادم روی تخت و تز صبح امروز برای خودم مرور کردم امروز هیچ جا بهم خوش نگذشت بجز جایی که بله رو گفتم و از ته دل احساس کردم به یه خیال راحت رسیدم فکر میکردم امشب بشه بهترین شب زندگیم و مثل خیلی از عروسهای دیگه به آرزوم برسم ولی ... آه مامان ملیحه کاری کرد که احساس کردم هزاران سال پیر شدم وقتی چنین تهمتی به دخترش زد تا کینه ی دلشو خالی کنه، از درون شکستم میدونستم مامان ایلزاد رو دوست نداره، امشب ولی به این نتیجه رسیدم که اون از منم متنفره وگرنه کدوم مادری راضی میشه دخترشو یک بی حیا جلوه و از چشم مردی که محرمشه بندازه و خوشحال باشه مامان از من هم متنفر بود چشمامو روی هم نذاشتم و تا خود صبح سقف رو نگاه کردم دم دمای صبح بود که در عمارت باز شد و چند نفر اومدن سمت اندرونی و شروع کردن به کوبیدن در صدای عمه نسرین بود واضح و نگران و دلسوز اگر یه دلسوز داشتم فقط و فقط اون بود و‌ بس ولی الان وقتش نبود که ببینمش _الهه جان عمه درو یاز کن نگرانتم پشت بندش مردونه به در کوبیده شد و ایلناز گفت _الهه د میگم درو باز کن لعنتی چرا رفتی خودتو زندونی کردی چرا مادرتو ساکت نکردی تو انگاری یکی بهش گفت ساکت بشه و بعدش صدای رضا اومد _الهه آجی ما که میدونیم حرف مامانت تهمت بوده تو چرا ناراحت شدی ایلزاد هم عصبی شده میاد دختر خوب بیا درو باز کن نگرانتم عزیزدلم من شده بودم عزیز همه الا مادر و برادر خودم چه دنیایی شده بود دیگه صداشون رو گوش نمیدادم انقدر عین عروسک اونجا نشستم که شب شد به چشمام ده تا وزنه ی سنگین اویزون بود و به قلبم هزارتا مشت چنگ مینداخت من ایلزاد رو میخواستم جز اون هیچ عاملی باعث اسایشم نمیشد صدای شکسته شدن در اندرونی باعث شد از ته قلب جیغ بکشم بی محابا جیغ میکشیدم و توجهی نداشتم به اینکه باید برم بیرون یه نفس جیغ میکشیدم و چشمامو از تاریکی میبستم نمیترسیدم دلم پر درد بود با جیغ های پی در پی سعی میکردم دردهامو خالی کنم دست تو دستای مردونه ی ایلزاد نشست و جیغ هام تبدیل شد به اشک 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞