▪️دست‌هایش می‌لرزید. باید رضایت‌نامه را امضا می‌کرد. دکتر گفته بود: "امید زیادی به زنده ماندن‌شان نیست؛ نه همسرت، نه نوزادت." رضایت داد. با گریه آمد خانه. ساعتی بعد تلفنش زنگ خورد. از بیمارستان بود. دلش ریخت... 👈 حکایت معجزه حدیث کساء در شفای یک بیمار سرطانی 👇 https://eitaa.com/elteja_tales/301 👈 عضویت در قصه‌های مهدوی @Elteja_tales