🔸از دست همسایهاش عاجز شده بود.
هر شب، بساط ساز و آواز و شراب...
هرچه گلایه میکرد فایده نداشت.
یک روز همسایه حرف آخر را زد:
"بگذار راحتت کنم،
من به این کارها معتادم!
دست خودم نیست.
فقط یک خواهشی دارم؛
این بار که میروی پیش امام صادق علیه السلام،
قصّه مرا برایش بگو..."
🔘این حکایت جذّاب را اینجا بشنوید👇
https://eitaa.com/elteja_tales/257
#توبه
#حکایت
▪️کانال قصههای مهدوی👇
@Elteja_tales
▪️کانال اصلی التجا👇
@Elteja