من‌دلم‌برا‌اون‌وقتایی‌تنگ‌شده‌که‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شب‌از ذوق‌اینکه‌فرداش‌میخوام‌برم‌خونه‌مامان‌ بزرگم‌‌خواب‌به‌چشمم‌نمیومد : )) براوقتایی‌که‌‌لحظه‌شماری‌میکردم‌‌‌با‌بابابزرگم دوتایی‌بریم‌پارک ؛ براوقتایی‌که‌بابابزرگم‌قربون‌صدقم‌میرف . . برااون‌روزایی‌که‌‌اخر‌هفته‌ها‌‌‌همه‌جمع میشدیم‌خونه‌‌‌بابابزرگم‌و‌میگفتیم‌و‌ میخندیدیم‌💔 . . ولی‌الان‌دیگه‌اون‌بابابزرگ‌پیش‌ما‌نیست . . ! کنارمون‌نیست . . نیستش‌که‌دست‌نوازش‌به‌سرمون‌بکشه:)) .