. 📋 شبی که ختم خواهد شد دمِ صبحش به دیداری حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شبی که ختم خواهد شد دَمِ صبحش به دیداری هزاران ساعتش وَ اللّٰهِ می‌ارزد به بیداری سحر از تاب گیسویَت به گوش باد گفتم، گفت: عجب یاری، عجب یاری، عجب یاری، عجب یاری منِ بی‌عُرضه حتی عرضِ حاجت‌هام می‌لنگد گره در کار خود انداختم وقت گرفتاری چه بر می‌آید از دستِ من درمانده جز گریه اَقَلاً دل‌خوشم با چشم‌هایم کرده‌ام کاری برای سنگ‌ِ طفلان سَرِ کویَت...، سَر آوردم بیا دیوانه‌ات را مفتخر گردان به آزاری وَبال مَعصیت بال عُروجم را رُبود از من کبوتر را قفس وِل می‌کند امّا به دشواری قرار از ابتدا این بود...، بارِ هجر بَردارم ببین حالا چگونه شُهره‌ی شَهرَم به سرباری! گریز از ناگزیریِ فراقت کاش ممکن بود... چه چاره دارد این بیچار‌ه‌ی تو غیر ناچاری شهیدان تکلم، کُشتگان نُطق معشو‌ق‌اند بیا تکیه بزن بر کعبه...، ذِبحَم کن به گفتاری اگرچه ظرف من ظرفیَّتش در حَدِّ مِهرَت نیست ندیدم کاسه‌ام را خالی از لبخند بگذاری خودم خاک کف پای تو هستم حضرت‌ عباسی‌ به قول لات‌های بامرام کوچه‌بازاری به جز تو رو به هرکس می‌زدم، رو می‌گرفت از من هوای این گدای رانده از هر خانه را داری به حق خانمِ‌پهلو‌شکسته خواهشاً برگرد به حقِّ ردِّ خون مانده بر تیزی مسماری نه تنها مادر ما سوخت...، بلکه گیر هم افتاد نه ول کن بود میخ در، نه مهلت داد دیواری *شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .