. ای بهر شام تار دل من سحر بمان آرامش دمادم این خون جگر بمان تو آمدی ورفت زسینه غم و کنون با رفتنت نزن به دل من شرر بمان ای تو توان برای دم ذوالفقار من تیغ علی بدون تو شد بی سپر بمان ای بال پر کشیدن من بی وفا مشو تنها مرو بدون من ای همسفر بمان عمرت کنار من سپری شدبه رنج ها یار خوشی ندیده ام عمری دگر بمان ای علت همیشگی سرو قامتم با رفتن تو می شکند این کمر بمان شد ثروتت نثار من و شد برای تو کهنه عبای من صدفت ای گهر بمان آخربرای فاطمه سخت است داغ تو دیگر مخواه مادری این پدر بمان گر فکر جان فاطمه ای،جان من مرو بنگر که او شد ازغم تو محتضر بمان شد آخرین سفارش تو بهر فاطمه گویم چگونه واقعه ی پشت در بمان در خانه ای که آب وضو شد تبرکی از میخ در شود ثمرت بی ثمر بمان مزد محبت شب وروز تو می شود یاست شکسته از ستم چل نفر بمان ارثیه ی فدک چو رسددست غاصبین گردد خسوف عاید برج قمر بمان چندین کفن برای تو از عرش آمده شدبوریا نصیب تن مختصر بمان ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .