پندیات فارسی در سوگ همسر همسرم مهر عیان بود خدا می داند دلبری پاک روان بود خدا می داند قوت قلب من و شور و همه احساسم بر دلم تاب و توان بود خدا می داند گوهری بود بهایش دو جهان کافی نیست ثروت و گنج نهان بود خدا میداند خانه ام ملک صفا بود ز یمن قدمش زینت و زیورمان بود خدا می داند چشم او چشمه احساس و دلش دریایی بی گمان در گران بود خدا می داند سبب شادی من رونق کاشانه دل هدیه از باغ جنان بود خدا می داند بهر دلداری ام از بس که محبت می کرد مهر او ورد زبان بود خدا می داند مونسی خوش سیر و در غم و آلام زمان یاوری از دل و جان بود خدا می داند صد بهار از گل رخساره او می رویید آنکه گل بود ٬ همان بود خدا می داند تا گرفتار بلا می شدم از دست زمان بهر من دل نگران بود خدا می داند رفت و با رفتن خود شعله بر این جانم زد او سر از همسفران بود خدا می داند خنده از روی لبم بار سفر بست و برفت بر لب از عشق نشان بود خدا می داند 💠💠💠💠💠💠💠💠💠