📋 (س) / بخش اول با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ روایت داریم پیغمبر وارد شد دید بی‌بی گریه میکنه. _چی‌شده دخترم؟! گفت: بابا! بچه‌ای که در رَحِم دارم با من حرف میزنه. چند روز هم هست، کار الانش نیست. اما امروز فرق کرده. _چرا؟ _از دیروز تا قبلش وقتی باهام حرف میزد هی میگفت:« اَنَا الغَریب» اما از امروز حرفاش فرق کرده هی داره میگه «اَنَا العَطْشان» پیغمبر شروع کرد روضه بخونه بی‌بی هم گریه کنه. پیغمبر وقتی روضه‌ش تموم شد بی‌بی هم مفصّل گریه کرد. عرضه داشت: بابا! کسی هست کربلا برای حسینم گریه کنه؟ نکنه غريب باشه!؟ شما هستید؟ _نه. _باباش علی هست؟ _نه. _من هستم؟ _نه. _حسنم هست؟ _نه دخترم. یهو بی‌بی یه آهی کشید، آه پسرم؛ پس کی هست برای حسینم گریه کنه؟ (پیغمبر خدا مژده شما رو داده) _دخترم نگران نباش؛ از امّت من یه عده‌ای میان؛ اینا مثل زنها برای حسینت داد میزنن.... گفت : بابا، حالا که اینجوریه من همه‌شون رو میخوام شفاعت کنم. کار همه‌شون با خودم باشه... اصلا من میخورم زمین که اینا نخورن. اصلا من میرم پشت در برای اینا، من سیلی میخورم اینا زنده باشن... ممنوتیم یازهرا... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👇